به مناسبت سالروز تولد «اورسن ولز»

نابغه‌ تکرار نشدنی سینما

جرج اورسن ولز  George Orson Welles



در تاریخ سینما کمتر کسی را می توان همانند او یافت . نابغه ای تکرار نشدنی که در قریب به چهار دهه فعالیتش تاثیراتی بی نظیر در دنیای هنرهفتم گذاشت که همین مطلب سخن گفتن درباره او را بسیار مشکل و بررسی آثارش را بسیار سخت کرده است . این چند سطر صرفا بررسی گذرا و کوتاهی ست از سیر زندگی و برخی فیلمهای اعجوبه ای که با شکل گرفتن آثارش در گستره جغرافیایی پهناور و با علاقه اش به دیگر فرهنگ ها ، به یکی از جهانی ترین هنرمندان بدل شد .


جرج اورسن ولز 6 می 1915 در کنوشای ویس کانسین متولد شد . وی دومین پسر «ریچارد هد ولز» سازنده لامپهای اتومبیل بود که شکست‌های پیاپی ریچارد ، از او پدری معتاد و دائم الخمر برای جرج ساخت. به عکس ریچارد ، مادر جرج ( بئاتریس ایوز) زنی توانمند و با اراده بود که تاثیرات فراوانی در شکلگیری شخصیت جرج گذاشت که این مسئله پس از جدایی بئاتریس از ریچارد بسیار عمیق تر شد . پس از آنکه در 9سالگی مادر و در 15 سالگی پدرش را از دست داد ، با دکتری بنام «ماریس برن اشتین» که سرپرستی او را پذیرفته بود به گذران زندگی ادامه داد . در این میان او که به مدرسه تاد در «ووداستاک ایلی‌نویز» مشغول به تحصیل بود با آثار شکسپیر ، بازیگری و کارگردانی تئاتر آشنا شده و همین مسئله زمینه ساز علاقه‌ او به سینما شد . در 1933 به سفارش «تورنتن وایلدر» وارد دنیای تئاتر نیویورک شده و پس از مدتی به همراه جان هاوسمن موجبات تشکیل «تئاتر مرکوری» را فراهم آورد ؛ تئاتری که بعدها هسته اصلی بازیگران شاهکار تکرار نشدنی ولز یعنی همشهری کین را شکل داد .

سال 1938 را می توان زمان به شهرت رسیدن ولز در سراسر آمریکا و حتی جهان دانست . ولز در شب هلووین طی یک برنامه رادیویی تکان دهنده که اقتباسی از " جنگ دنیاها " اثر " هربرت جرج ولز " بود ، وحشت زیادی را در بین مردم آمریکا ایجاد کرد . ولز این برنامه را که به حمله موجوداتی عجیب و ویرانگر مریخی به کره زمین می پرداخت ، در بحبوحه جنگ جهانی دوم ، به شیوه ای مستند به اجرا در آورد و مردم را به وحشتی توصیف ناپذیر انداخت . زیرا مردم فکر کرده بودند که با یک خبر زنده روبرو هستند و نه یک نمایش رادیویی . خبرهای دیگری هم که در حین اجرای نمایش به عنوان هدیه هالووین خوانده می‌شدند ، قطعی بودن خبر را تأیید می‌کردند . اما بی‌ شک این اجرای استادانه ولز بود که مردم را به اشتباه انداخت . خبر این وحشت در سرتاسر جهان گزارش شد و حتی آدولف هیتلر نیز در نطقی چند ماه بعد در مورد آن صحبت کرد .

در 1939 این شانس را پیدا کرد که بتواند اطمینان جرج شافر مدیر کمپانی فیلمسازی " R.K.O " را به ‌دست آورد و دو سال بعد از انعقاد قرارداد با کمپانی ، نخستین فیلم بلند خود یعنی «همشهری کین» را بسازد . همشهری کین که در ابتدا قرار بود با نام «آمریکایی» به نمایش درآید ، داستان زندگی مردی جاه‌طلب و قدرتمند بنام چارلز فاستر کین را به تصویر می کشید که همه اقتدارش را آرام آرام از دست داده و در نهایت در تنهایی می میرد

در حقیقت شخصیت اصلی فیلم مردان خود ساخته آمریکایی در دوران سرمایه داری‌ست و بر گرفته از شخصیت افرادی همچون هرست ، راکفلر ، برالاتور و خود اورسن ولز بود . البته شباهت زیاد «چارلز فاستر کین» به «ویلیام راندولف هرست» موجب شد تا مطبوعات هرست این خبر را انتشار دادند که این فیلم کلید فهم زندگینامه راندولف هرست است ؛ آنها سعی کردند تا از ساخت و نمایش آن جلوگیری کنند

هیچ رخدادی نتوانسته است به اندازه ظهور همشهری کین مشخص کننده آغاز فصلی تازه در تاریخ سینمای هنری باشد . نخستین فیلم اورسن ولز در عین حال که پایان دهنده سنت های بزرگ سینمای پیش از جنگ به شمار می آمد و برآیند خود آنها بود ، آغازگر سینمای سال های چهل و پنجاه نیز بوده و مشخصات گوناگون آن را پیشاپیش در خود نهان داشت

ولز امکانات سینمایی را در این فیلم چنان با استادی به کار می گیرد که هرگز پیش و پس از آن بدان دست نیافته بوده و نمی یابد . وی انقلابی پدید آورده و وضوح عمیقی را به کار گرفت که تا آن زمان سابقه نداشت . دوربین ولز تمامی حوزه دیدی که در یک زمان در گستره دراماتیک قرار داشت را با وضوحی یکسان ارائه داد . دیگر آنچه تماشاگر می دید همانند فیلمهای قبل از همشهری کین حاصل گزینش مونتاژ نبود ، بلکه ذهن تماشاگر ناگزیر باید طیف دراماتیک مناسب هر تصویر را در می یافت و می توان گفت ولز مونتاژ در داخل تصویر را جایگزین شیوه قدیمی کرد .

در این فیلم یکی از بزرگترین ابهام های تاریخ سینما که تا کنون بر سر آن جدلهای زیادی شده است نیز وجود دارد . سالهاست منتقدین بر سر اینکه آیا «رزباد» (کلمه ای که کین در آخرین لحظه زندگی بیان می کند) کلیدی برای پاسخ به کل روایت است ، بحث های زیادی شکل گرفته و این مطلب نیز تاکید دیگری‌ست بر نبوغ بسیار بالای اوسن ولز .

فیلم بعدی ولز «امبرسون های با شکوه 1942» که بر اساس رمان مشهور «بوت تارکنیتون» ( برنده جایزه «پالتیزر» ) ساخته شد ، مجادلات ولز با سنخ کارفرما در جامعه سرمایه داری را ادامه داد . وی در این فیلم نیز به کمک مونتاژ هنرمندانه تصویر به فرمهایی ایجازی می رسد .

در 1943 «سفر به اعماق وحشت» را پس از مستندی درباره آمریکای جنوبی که ناتمام روانه آرشیو شد ، کارگردانی کرد . در این زمان R.K.O که در ابتدا دست او را در ساخت فیلمها بسیار باز گذاشته بود با تجدید نظر در قرارداد ولز آزادی های او را محدود کرد .

پس از فیلم «بیگانه 1946» که نوآری نسبتا ضعیف بوده و صرفا برای جلب رضایت و بر قراری رابطه دوباره با هالیوود ساخته شده بود ، توانست فیلم «بانویی از شانگهای 1947» را بر اساس خواسته های خود بسازد . ولز در «بانویی از شانگهای» که تنها فیلم مشترک وی و «ریتا هیورث» که ستاره سالهای چهل و دومین همسرش نیز بود ( و همزمان بود با آخرین روزهای زندگی زناشویی آنها) ، سقوط مفهوم بورژوایی که در همشهری کن و امبرسونهای باشکوه نشان داده بود را به کمال خود رساند .

در 1948 قرار دادی با کمپانی «ریپابلیک پیکچرز» منعقد کرده و قبل از ترک آمریکا فیلم مکبث را کارگردانی می کند که به عقیده بسیاری تیره ترین اقتباس از این نمایشنامه است . در اروپا ابتدا «اتللو 1952» را ساخته و برای آن برنده جایزه نخل طلای جشنواره کن می شود . پس از آن «آقای آرکادین ( گزارش محرمانه) 1955» که به عقیده برخی از منتقدین نسخه اروپایی همشهری کین بود را می سازد . بعد از بازگشت به آمریکا در 1958 شروع به ساخت «نشانی از شر» بر اساس رمانی از «ویت مسترسن» کرد که کمی مانده به اتمام ساخت فیلم ، کمپانی یونیورسال بخشهایی از آن را بر خلاف میل ولز دوباره فیلمبرداری و تدوین کرد ، که این مسئله موجب دلخوری شدید ولز شد . البته در 1957 پروژه ساخت فیلم دن کیشوت را نیز قبول کرده بود ولی پس از گذشت ده سال و با مرگ بازیگر اصلی فیلم متوقف شد . در 1962 بر اساس رمانی از کافکا فیلم «محاکمه» را ساخت . «زنگهای نیمه شب 1965» را در اسپانیا ساخت که ترکیبی از 5 نمایشنامه شکسپیر بود . در 1968 «داستان جاوید» را برای تلویزیون فرانسه کارگردانی کرد و در 1970 فیلم «F for Fake-ت مثل تقلب» رابراساس مستندی حقیقی نوشته «فرانسویس ریچن باخ» کارگردانی کرد .

در سال 1971 ولز در حالیکه بسیار منزوی شده و هیچکس حاضر به همکاری با او نبود به ناگاه اسکاری افتخاری به او اهدا شد ؛ اما ولز که بخوبی می دانست این رفتار آکادمی اسکار به چه علت است ، بجای خود جان هیوستن را برای دریافت اسکار فرستاد .
و در نهایت پس از عمری تلاش و کوششی زیاد در دنیای سینما در 10اکتبر 1985 بر اثر یک سکته قلبی در خانه اش بدرود حیات گفت .